گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
کربلا
شهر قصههای دور نیست
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی