ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات