بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
مبر به جای اطاعت به کار طاعت را
گران به خاطر مردم مکن عبادت را
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شدهایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شدهایم
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ای در دلِ تو زلال ایمان جاری
ای زخمِ زمانه بر وجودت کاری
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی