خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!