خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی