فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
منم که شُهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم