دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟