ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
ای آفتاب طالع و ای ماه در حجاب!
ای بدرِ نور یافته در ظلِّ آفتاب!
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم