لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم