دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
چگونه وصف کنم شاعرانه کیست علی؟
شبیه نیست به غیر از خودش؛ علیست علی
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم