گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
کربلا
شهر قصههای دور نیست
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
چگونه وصف کنم شاعرانه کیست علی؟
شبیه نیست به غیر از خودش؛ علیست علی
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار