فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
کربلا
شهر قصههای دور نیست
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
خوش وقت کسی که عبرتاندیش شود
آگاهی او بیشتر از پیش شود
ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
خوشوقت کسی که جز وفا کارش نیست
پابندِ ستم، جانِ سبکبارش نیست
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد