با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود