گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
تسنیم دعای سحر و عطر اذان است
این مائده، این ماه مبارک، رمضان است
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟