من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
الهی به شور قیام حسین
به فریاد سرخ و پیام حسین
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
بهنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
در آغوش آیینهها بودهام
نمیدانی ای دل کجا بودهام
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان