ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
«چرا تو ای شکستهدل! خدا خدا نمیکنی
خدای چارهساز را، چرا صدا نمیکنی»
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
شنیدم رهنوردان محبت
شدند آیینهگردان محبت
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی