مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد