هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را