اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب