نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
یاعلی گفت با تمام وجود تا همهعمر با علی باشد
با علی باشد و طنین دلش دمبهدم ذکر یاعلی باشد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم
هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم