روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و