الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!