ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست