روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید