زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست