تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان