از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم