امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی