ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!