السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوهگر شده است
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعلهوری جان گرفته بود
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند