هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی