حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها