ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت
آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت
ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا
یعنی به آستان رضا میبرد مرا
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است