خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند