چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
چه دارد میشود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!
خبر داری که با این دل، دل عاشق چهها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
کربلا
شهر قصههای دور نیست
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد