فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان