هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد