ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است