دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
شکسته بالِ نوپروازها، زخمی شده پرها
بمیرم من، چه بهتی هست در چشم کبوترها!
شده عالم منور از جلوات محمدی
به جمال جمیل او صلوات محمدی
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد
السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوهگر شده است
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
خوش وقت کسی که عبرتاندیش شود
آگاهی او بیشتر از پیش شود
ای آرزویت دراز و فرصت کوتاه!
هم گوش به زنگ باش و هم چشم به راه
ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست