روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید