غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
علی آن شیر خدا، شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند