خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟