الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما