تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد