کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست