ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم
در ظلمت، خیمهگاه را گم نکنیم
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی