همان قاتل که ویران ساخت اردوگاه قانا را
همان غاصب که خونین کرد «صبرا و شتیلا» را
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است