گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
صحرا میان حلقۀ آتش اسیر بود
اُتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود