میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
به رغم صخره، جاریتر شده سیل محبتها
و دارد بیشتر قد میکشد رود ارادتها
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان