گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
کربلا
شهر قصههای دور نیست
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد